ازجان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن
بوسیدن لب یار اول زدست مگذار کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کزاین دو راهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یا رب به یادش آور درویش پروریدن
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست کزآن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشیدو جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمدو برسینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آنروز طرب نامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
شاهد آن نیست که موئی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه خورد پری گرچه لطیف است ولی خوبی آن است ولطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب که به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید نه سواری است که دردست عنانی دارد
دل نشان شد سخنم تا توقبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی برده از دست هرآنکس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز هرکسی برحسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان زکرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
امروز خیلی دلم گرفته بود(بگذریم که برای چه) رفتم قبرستان
حال آمدم. واقعا درست گفتند که اگر آدمی خیلی خوشحال یا ناراحته بهتره بره سر مزار.
وقتی اونجا می روی پیامی جز عبرت نمی یابی. عبرت
فاتحه ای چوآمدی برسرخسته ای بخوان لب بگشاکه می دهدلعل لبت به مرده جان
آدرس دیگر من: www.geocities.com/daryaft255